سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای آسمان گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
سلام مطالبت باحال بود بازم سر میزنم
سلام سلام عزیزم.
وبلاگت مبارک باشه فدات بشم
من تا حالا گریه نکردم
اشکم در اومده ها
اما اینکه یه بار درست و حسابی هق هق بزنم تا حالا پیش نیومده
نمیدونم از خدا بخوام چنین موهبتی رو به من بده یا نده
تو چی فکر میکنی؟
از خدا بخوام که گریه ام بگیره؟
امیدوارم هیچ وقت اینقدر ناراحت نباشی که هق هق گریه کنی
اما من گریه رو دوست دارم آدم رو سبک می کنه
برای کسی گریه کن که ارزش اشکهای تو را داشته باشد.
حتی یک قطره!
مرسی دوست عزیز حتما
بغضی شدم !
و آدم گاهی از درد
گریه اش بند نمی آید
و آدم گاهی از درد
می لرزد
و آدم گاهی از درد
می درد
و آدم گاهی از درد
فقط می میرد
ای جانمممممممممممممممم