کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار چیزی مجرد است
که در انزوای باغچه پوسیده است
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها وصداها می آیم
و این جهان پر از صدای حرکت پای مردمیست
که همچنان که تورا می بوسند در ذهن خود طناب دار تورا می بافند
انسان پوک انسان پوک
پر از اعتماد نگاه کن که دندان هایش چگونه وقت جویدن سرود می خوانند
و چشمهایش چگونه وقت خیره شدن می درند
و او چگونه از کنار درختان خیس می گذرد
صبور ،سنگین ،سر گردان
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
آیا شما که صورتتان را در سایه نقاب غم انگیز زندگی مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور اندیشه می کنید
که زنده های امروزی چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند ؟
خیلی خیلی خیلی زیبا بود عزیزم
این شعرت رو که خوندم یاد یه شعری از فروغ افتادم
یادش بخیر یه زمانی چقدر فروغ میخوندم
امشب برداشتی ما رو بردی توی قبرستون ذهنمون
خدا بگم چه کارت کنه با این شعرات
فقط باید بگم:زیبا بود
خوب این شعر هم از فروغ هستش
خوشحالم از شعرها خوشت می اد مرسی
حرام از یک شب درست
حرام از یک روز خوش
حرام از یک ..... از یک خواب یک لحظه٬ یک لبخند!
بی انصاف زندگی
هی همین معنی ارزان از ما گرفته ی مجبور
تو که ما را کشتی!