دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را
.
.
.
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی که . . .
- دگر کافی ست.
بارانی
دلتنگیت را ببار!
بعضی از دلتنگی ها با بارش هم خوب نمی شه دوستم
شعر زیبایی بود عزیز
ای کاش این دلتنگی ها روزی پایان یابد اما آیا واقعا پایانی هست؟
مرسی خداکنه که باشه
دلم منم واسه یکی خیلی تنگه که به علت مسائل اخلاقی از گفتن اسمش خودداری میکنم
هه هه باشه نگو :)