ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدیر در باران
ومی رقصید عطر ِ کال ِ کاج ِ پیر در باران
نگاه ِ بـِرکه ، سرشارازتب ِ رویای وارونه
ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران
میان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران
دل ویک گوشوار ِ کاغذی ، انگیزه ی بودن
ومن ، باران ندیده ، دختری دلگیر د ر باران
صدای خیس ِ مردی درگلوی تار می روئید
کسی مثل خودم، مثل خودش درگیر در باران
به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت
به سرتاپای من ، یک درد ِ دامنگیر در باران
غمی کم کم خودش را دررگ ِ دیوانه ام می ریخت
جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجیر در باران
جنون بودآن شب وآئینه ای صد پاره دردستم
ومن حل می شدم با آیه ی تکثیر در باران
عاشق بارونم به به چه هوایی خدایا مرسی!
سلام
خوبی ؟
خیلی شعرهای زیبایی می نویسی ..
شاعرشون خودتی؟
این یکی که حرف نداشت
موفق باشی
سلام مرسی
نه شاعر من نیستم متاسفانه
سلام
ممنون که به وبلاگ من اومدی .
تمایل به تبادل لینک داری.
خوشحال می شم دوست عزیز
سلام
شعر قشنگیه
از خوندنش لذت بردم
ممنونم از اظهار نظرتون در مورد پست قبلیم.
جوابش رو همون جا گذاشتم فقط ببخشید که طولانیه!
جوابه یه جورایی شبیه به تقابل دو نظریه شد که با اجازتون میخوام با کمی تغییر و اصلاح تو پست بعدی بیارمش.
بارانی باشید.
مرسی و ممنون که جواب دادین
خیلی قشنگ بود خواهریییییییی
ببار که
دلتنگ خیس شدن هستم!
پس ببار ای ابر باران زا!
سلام
امیدوارم همیشه شاد باشی
.بلاگ خوبی داری
مرسی شما هم همینطور