نقاب زندگی

کسی به فکر گل ها نیست  

کسی به فکر ماهی ها نیست 

 کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد  

که قلب باغچه زیر آفتاب ورم کرده است  

که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود  

و حس باغچه  

انگار چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است  

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها وصداها می آیم 

 و این جهان پر از صدای حرکت پای مردمیست  

که همچنان که تورا می بوسند  

در ذهن خود طناب دار تورا می بافند  

انسان پوک انسان پوک  پر از اعتماد نگاه کن 

 که دندان هایش  

چگونه وقت جویدن سرود می خوانند  

و چشمهایش 

 چگونه وقت خیره شدن می درند  

و او چگونه از کنار درختان خیس می گذرد 

 صبور ،سنگین ،سر گردان  

من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم  

من از تصور بیهودگی این همه دست 

 و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم 

 آیا شما که صورتتان را در سایه نقاب غم انگیز زندگی مخفی نموده اید  

گاهی به این حقیقت یاس آور اندیشه می کنید 

که زنده های امروزی چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند ؟!

نظرات 7 + ارسال نظر
misssdandelion سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

دریغا از این عمر خسته که سالها را برای هیچ گذراندیم
چند روز پیش تو یک کتاب خوندم که هیچ از نیستی کمتر است فک کنم در مورد من و تو صدق میکنه

:|
تو همیشه قشنگ می گی کوچولوی من!

ساناز سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 12:45 ب.ظ http://dontlike.blogfa.com

امیدوارم از وب من خوشت بیاد . وبت عالیه

مرسی حتما سر می زنم

شهریار سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://ham00n.blogsky.com

صبح که همه از خواب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم
یکی...
یکی...

وای به روزی که این نقابها کنار برن!

واقعا عجب روزی می شه!

بلوط سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام گلم
هر وقت میام و این سروده های زیبایی که تو وبت درج میکنی رو می خونم از اومدنم به وبلاگت خرسند میشم
ممنون از این همه احساس شاعرانه - همیشه تو بلوط منتظرتم
خشنود باشی

مرسی دوستم و خوشحالم که خوشت می آد منم همیشه اینجا منتظرم و از حضورت شاد می شم

مریم سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.soutak.blogsky.com

سلام
وب زیبایی داری
به منم سر بزن خوشحال میشم

مرسی لطف داری

نوید سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 10:14 ب.ظ http://parvaz-ta-khorshid.blogsky.com

سلام
فروغ حس بدبینی رو به من القا میکنه و آرامشم رو ...
متاسفانه لینکتون نکرده بودم و مدتی از خوندن نوشته های زیباتون محروم شدم.
پیریه دیگه...
جهان به کامتان

متاسفم دوستم که من اینقدر فروغ رو دوست دارم و حس خوبی بهت نمی ده سعی می کنم امیدوار تر بذارم شعر ها رو اما فقط سعی می کنم :)
مرسی و به کام شما

مریم چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://www.soutak.blogsky.com

ممنون خیلیییییییییییی لطف داری

من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی
برای من ای یار مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
فروغ فرخزاد

مرسی عزیزم از خوندنش لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد