سنگها

آیینه سر بدزد که کورند سنگها  

 

فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها  

 

تـا آبها دوبـاره بیفتند از آسیاب  

 

این روزها چقدر صبورند سنگها  

 

آیینه چون شکست،به تکثیر می رسد 

   

بیهـــوده در تـدارک گـــــورند سنــگهــا  

 

 باید قدم گذاشت ولیکن به احتیاط   

 

کـز دیـر بــــاز سّد عبــورند سنگها   

 

 این است حرف تیشه ی آتش زبان که گفت  

 

 مثـــل همـیشه تـــــــــــــابع زورنــد سنگها  

 

از سنگ جز سقـوط تـوقّع نمی رود   

 

در قلّه بسکه مست غرورند سنگها

نظرات 4 + ارسال نظر
خنکای پایان خاطرات سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 11:38 ق.ظ

آب که جاری باشد
شکل سنگها نیز به مرور زمان تغییرخواهد کرد
جاری و زلال باش!

بلوط سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام عزیز

خانه ی دوست کجاست؟
چه کسی می پرسید
خانه ی دوست زمانی به پس کوچه ی تنهایی بود
با دری باز، و یک پنجره ی رو به خدا
باغچه ای داشت پر از اطلسی همدردی
بوی عطر دل پاک، همه جا حس می شد
تک درخت ته باغ، پُر ز برگ دلِ خوش
که به آهنگ نسیم سحری می رقصید

تو بلوط منتظر حضورتون هستم
برقرار باشی

misssdandelion چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

جالب بوداا

احسان دوشنبه 1 شهریور 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://benefit.blogsky.com

سلام عالیه
شعر از کیه دوست عزیز

مرسی دوست عزیز مال یه شاعر ناشناس منم نمی دونم چون از سایتی که من خوندم نزده بود از کیه اما هر کسی که هست کارش عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد