تو

تو هیچ نیستی  

چطور خود را شکوه پروانه می نامی؟  

از کجا می آیی که می گویی الهه باران گونه ات را در آن روز گرم تابستان بوسیده است 

 تو باد را می فهمی؟!  

پس چگونه از کبوتران نشانی شب پره را می پرسیدی؟!  

کمی به من بنگر  

من باور کرده بودم که خندۀ قاصدک از نگاه تو معنا یافته  

اما مفهوم واژه در صدایت رنگ فراموشی گرفت  

خجل نباش از دیدن اشک شکوفه های از خواب بیدار شده تمشک های وحشی 

 رویا ها را پوچ کردی کافی است  

دست از سر گنجشک ها بردار  

به خانه ات برگرد  

شاید آنجا نگاهت کمی بوی باران گرفت ...  

 

(بهناز)

نظرات 3 + ارسال نظر
ساسان م یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 11:59 ب.ظ http://5071.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
با مطلبی در مورد مقایسه وضعیت پرداخت الکترونیک در ایران و ترکیه بروزم. خوشحال میشم نظرتو بدونم.

بلوط دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 06:06 ب.ظ

سلام دوست عزیز و مهربانم
پنجره ای گشوده ام
از خویش به تو
پا گرفتی و بهانه ام شدی
پیله ای می تنم،
از آوازهایم،
گرد دستهایی که مرا پناه نمی شوند.
لبخند قربانیت می کنم،
_ بی حضور مزاحم گریه_
واژه برایت می پیچم،
در هاله جادویی شعر
آه !
آفتابگردانی را مانم
که به هر ساز تو میرقصد...

(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)
خشنود باشی

سلام
وای عال بود مرسییییییییی دوستم
شما هم همیشه شاد باشی (گل)(گل)

misssdandelion سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 09:59 ق.ظ

میگم دوران شباب چه زود میگذره ها

آره واقعا عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد