این صبح، این نسیم، این سفرهی مُهیا شدهی سبز، این من و این تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... یکی شدند و یگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم.
اول فقط یک دلْدل بود. یک هوای نشستن و گفتن.
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. یک هنوز باهمِ ساده.
رفتیم و نشستیم، خواندیم و گریستیم.
بعد یکصدا شدیم. همآواز و همبُغض و همگریه، همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن.
برای یک قدمزدن رفیقانه، برای یک سلام نگفته، برای یک خلوتِ دلْخاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن ...
برای همسفر همیشهی عشق ... باران!
نمی دونم چی باید بنویسم فقط می دونم خیلی خوشحالم چون امشب عروسی یکی از بهترین دوستام بود
جفتشون و خیلی دوست دارم امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشند .
سلام وبلاگ قشنگی داری. موفق باشی. به وبلاگ من هم سربزنید خوش حال میشم. نظر بدید.
سلام مرسی حتما سر می زنم
ایشالا که خوشبخت شن عزیزم
ایشالا گلم بوسسسسسسسسسسسسسسس