ققنوس عشقم را امروز زنده زنده به آتش کشیدم
آری امروز تصمیم نهایم را گرفتم
کبریت را روشن کردم به سمت ققنوس بردم
او زنده بود
ولی دیگرآواز نمی خواند
او بود در کنج دل گرفته اتاقم
او بود بدون امید به بودن
کبریت را نزدیک کردم
اولین پر آتش گرفت
دومین پر خاکستر شد
و وجود ققنو س سراسر شعله گشت
او فقط نظاره گر بود
و با چشمانی معصوم به من نگاه می کرد
می دانم دیگر ققنوسی نخواهم داشت
زیرا من اورا به آتش کشیدم
او سوخت در جلوی چشمانم
و هر دو فقط نظاره گر بودیم ...
(بهناز)
فوق العاده بود...هم این پست هم پست قبلی...
از من نگیر...خودت نوشتی؟
مرسی عزیزم
نه من ننوشتم زیرش اسم شا عر و گذاشتم
سلام مهربون
خیلی زیبا بود
ای مرغِ سحر، عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
شاد باشی
سلام دوستم
مرسی خوشحالم که خوشت اومد و ممنون که همیشه به من سر می زنی با شعر های قشنگت انرژی می گیرم (گل)(گل)(گل)
سلام
اگه پست های شما جدا جدا خونده بشن غالباْ زیبا هستند اما وقتی مثل پاورقی دنبالشون می کنی نگران کننده میشن.
امیدوارم اشتباه کرده باشم.
سلام
مرسی لطف داری دوستم
نه زیادم اشتباه نکردی منم نگران بودم واسه همین این چند روز پست هام اینجوری بود
سعی می کنم شاد تر باشه
باید واقعنس آتیش زد تا دیگه کاملا ً از بین برهه
آره این بار همین کارو می کنم مطمین باش عزیزم