ورور چرخ آتش

ورور چرخ آتش است و باران سرخ بُرادۀ چاقو 

 دریغا مسگر مغموم بی خبر 

 دریغا دوره گرد رقاص نا شادمان 

 حالا که وقت سایش سوهان و تیغۀ توتیا نبود 

 خانه خراب ، فقط اندکی حوصله می کردی  

حالا که وقت نمی دانم این حرف و حدیث بیهوده نبود 

 که تو بیگاه چراغ علاقه از نذر ناروا شکسته ای؟  

برو،برو بی خبر از عیش اردیبهشت 

 به خدا حال هیچ کدام از کبوتران خانۀ ما خوش نیست 

 یعنی تو اندوه آینه را در وهم این همه سنگ بی سئوال هم ندیده ای 

 برو،برو بی خبر از خواب پروانه در فهم پروردگار 

 تو از خط ملایم مغازله حتی ترنم یکی واژه از نژاد بوسه را نمی فهمی 

 دریغا دوره گرد رقاص ناشادمان 

 تا کی ورور چرخ آتش و باران سرخ بُرادۀ آتش؟

نظرات 3 + ارسال نظر
بلوط دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

سلام دوست مهربونم (گل)

گرم ترین نقطه ی نگاهت را
چند سالِ کبیسه انتظار بکشم ؟
کوتاه نیا و بلند برو !
بلند بیا و ؛ کوتاه برو ...
امسال ، زمستانِ چشم های تو
سردتر از همیشه آمده است ...
و تابستان ؛
دورترین محالِ ممکنِ توست

زیبا بود نگاشته ای که در اندیشه ام فرو برد که مهربانم غمگین باشد

برایت خشنودی آرزو می کنم

سلام دوست جونم (گل)(گل)
مرسی عزیزم برای همراهی همیشگیت
شعرتم واقعا عالیه ممنون
منم برایت همیشه شادی آرزو می کنم

مهرداد دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 08:50 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

دریغا از بارانی که نمی پرسد
نمی پرسد از خرابی خانه
نمی پرسد از بی حوصلگی پروانه
می بارد آتش گونه در عیش مهر بر اندوه ملایم

واقعا!
مرسی خیلی زیبا بود.

misssdandelion دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 09:01 ب.ظ

یعنی از این شعر معرکه تر هم وجود داره؟؟؟؟

آره عزیزم :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد