ورور چرخ آتش است و باران سرخ بُرادۀ چاقو
دریغا مسگر مغموم بی خبر
دریغا دوره گرد رقاص نا شادمان
حالا که وقت سایش سوهان و تیغۀ توتیا نبود
خانه خراب ، فقط اندکی حوصله می کردی
حالا که وقت نمی دانم این حرف و حدیث بیهوده نبود
که تو بیگاه چراغ علاقه از نذر ناروا شکسته ای؟
برو،برو بی خبر از عیش اردیبهشت
به خدا حال هیچ کدام از کبوتران خانۀ ما خوش نیست
یعنی تو اندوه آینه را در وهم این همه سنگ بی سئوال هم ندیده ای
برو،برو بی خبر از خواب پروانه در فهم پروردگار
تو از خط ملایم مغازله حتی ترنم یکی واژه از نژاد بوسه را نمی فهمی
دریغا دوره گرد رقاص ناشادمان
تا کی ورور چرخ آتش و باران سرخ بُرادۀ آتش؟
سلام دوست مهربونم (گل)
گرم ترین نقطه ی نگاهت را
چند سالِ کبیسه انتظار بکشم ؟
کوتاه نیا و بلند برو !
بلند بیا و ؛ کوتاه برو ...
امسال ، زمستانِ چشم های تو
سردتر از همیشه آمده است ...
و تابستان ؛
دورترین محالِ ممکنِ توست
زیبا بود نگاشته ای که در اندیشه ام فرو برد که مهربانم غمگین باشد
برایت خشنودی آرزو می کنم
سلام دوست جونم (گل)(گل)
مرسی عزیزم برای همراهی همیشگیت
شعرتم واقعا عالیه ممنون
منم برایت همیشه شادی آرزو می کنم
دریغا از بارانی که نمی پرسد
نمی پرسد از خرابی خانه
نمی پرسد از بی حوصلگی پروانه
می بارد آتش گونه در عیش مهر بر اندوه ملایم
واقعا!
مرسی خیلی زیبا بود.
یعنی از این شعر معرکه تر هم وجود داره؟؟؟؟
آره عزیزم :)))