دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین
تلنگری می شکند
می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم
که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم
...فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با ان روزها ی شیرینم
عجین کرد
بغض کهنه ای گلویم را آزارد
نفرین به بودن وقتی با درد همراست
ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند
سلام دوست عزیز
عالی بود هر چند غمناک اما چون حرف دل بود به دلم نشست
مرسی عزیزم
اشکهایم آرزویی دارند در هنگامه ی سرازیری
آرزوی دردی همراه بغض
عمیق و عجین با همه ی روزهای سرنوشتم
تا در هر نظاره ای که به آن می کنم
لباس سکوت رو به همه ی اجزای هستی برسونه
سکوتی که انعکاسش فریاد باشه
فریادی سرشار از واژه های خاموش و گم
تا تلنگری باشد برای هر قلب نازک
که مهمان هستی و دلتنگی هایم شود
دلم گرفته و دوست دارم این دلتنگی را
واییییییی مهرداد عالییییییییی بود مرسییییییییییی
حیف که نمی شه نشون بدم چقدر از خوندنش لذت بردم
خیلی زیبا بود
منم به اندازه ددنیا دلم گرفتهههه
قربون دلت بشم من عزیزم :*
سلام مهربون[گل]
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
به روزم مهربون و در انتظار حضور گرمتان - خشنود باشی
مرسی دوستم حتما سر می زنم