مجالی نیست!

مجالی نیست!
در گفتگوی ابر و باد
یکدستیِ باران
کاری نمی‌کند.
باید نشست به گرده‌ی اسبی و
شبانه گریخت،
یا
تا فتح آن سرودِ سرخ
ایستاد و مزامیر زندگی را
بلند بلند خواند و مرد.
این است همان که به وحشتی
جانَ پرتقلایم
در ملاقاتِ با اتفاق دارد.
نمازی نه از این قرار
که توجیه ترسم باشد،
بی دغدغه این را پذیرشی‌ست
که بر کلاله‌ی آتش
سبز از زبان سرخ نخواهیم گذشت.
و آن رمه رفته است
که از گستره‌ی شب تا ستیغ کوه،
گرگ گرسنه‌ای
در زوزه‌های ماه
دندان بر دندانِ تهی می‌ساید.
شبی‌ست
شبی‌ست عظیم و گرفته و خاموش
که هیچ سوش را سوسوی چشمی نیست.
و ترا مجال تردد و تردیدی!؟


کنار پنجره بایست
رودی اکنون از خروشِ مکرر من جاری‌ست

نظرات 6 + ارسال نظر
ایلیا سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 01:42 ق.ظ http://www.persianboy.blogsky.com/

سلام
اینا رو خودتون گفتید ؟!!!!!
خیلی جالب بود
نمیدونستم تو جوونا هم میتونن اینجوری متن بنویسن
خوشحال شدم
و امیدوار

سلام
نه من نگفتم اما از خوندنشون لذت می برم
مرسی خوشحالم کردید

بلوط سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 08:31 ق.ظ

سلام مهربون (گل برای گل)
کنار پنجره بایست
رودی اکنون از خروشِ مکرر من جاری‌ست

این قسمت آخر خیلی دوست داشتنی بود - ممنونم از انتخاب این پست های ادبی زیبا - شاد باشی

سلام دوستم خوشحالم خوشت اومده
مرسییییییییییی

misssdandelion سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 11:44 ق.ظ

یعنی این شعر معرکه است

موافقم عزیزم :*

رویا و علی سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 03:43 ب.ظ http://alir.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام حالت چطوره؟
اومدم به وبلاگت سر بزنم واقعا وبلاگ قشنگی داری
راستی ممنونم که به وبلاگمون اومدی و تو جشن تولد شرکت کردی خوشهال می شیم اگه بازم بهمون سر بزنی

سلام مرسییییی
خیلی تولد خوبی بود امیدوارم همیشه در کنار هم شاد باشید

نوید سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 09:07 ب.ظ http://parvaz-ta-khorshid.blogsky.com/

پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که از پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
.
.
.
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که:
آب آب

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را....

سلام
خیلی زیبا بود دوستم مرسیییییییییییی

مهرداد جمعه 7 آبان 1389 ساعت 10:32 ق.ظ http://boudan.blogsky.com


کاش یکدستی باران مجال پرواز می داد به سوی همه ی سرخ و سبزهای بی انتظار.
آنگاه می شد دندان به مهمانی تهی دندان سپرد تا تقلای جان چون گستره ی شب جاری شود در خروش رود ...

کاش
مرسییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد