دلم یک فنجان قهوه ی تلخ می خواست
به شیرینی لبهایت
با کمی سرمای شب های بندر
که من باشم و تو
و ردیف ردیف صندلی های باران خورده
و مِه باشد
و نور ِ شاد ِ قایق ِ ماهیگیر ِخسته
...
دیوانگی هایم این روزها می رسد به سال های دور
خیلی خیلی دور
که من نیاموخته بودم زیستن را ، و تو در ذهنم به دنیا نیامده بودی
سلام مهربان دوستم
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش ؛
باش!
حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی...
امیدوارم روزگارت سراسر آرامش باشد..
خشنود باشی و سلامت
سلام دوست خوبم
مرسی خیلی زیبا بود امیدوارم همیشه لب و دلت خندان باشه
این روزها حس میکنم همهی فنجانها جانی تلخ دارند و هر چیزی را در خود طعم تلخ هدیه میکنند
به تلخی حسرت لبهایت
با گرمی برخاسته از نوشیدنی
دیگر کنار این فنجان تلخ نه من هستم و نه تو
و میز محکوم به زیر ماندن
و سوزش آفتاب
و نگاههای فراری رهگذران دور
...
دیگر جنون دیروزها هم سراغم نمیآید
خیلی خیلی تنها
که فراموش کردهام همه آموختههای روزگار و تو که فقط تصویری مانده از حضورت در ذهنم
سلام
من واقعا اینو دوست دارم که شعر و با شعر جواب می دی لذت می برم ممنونم دوست خوبم
سلام دوست مهربونم
اگر از نرگس چشمت بلور اشک جاری شد ، دعا بنما مرا شاید دعای دوست با اثر باشد
خشنودی ات را آرزومندم
سلام دوست خوبم مرسییییی
سلام مهربون دوستم
یادم می آید معلمم به خط فاصله میگفت خط تیره ..
شاید خوب میدانست فاصله ها چه به روز آدم می اورند ....
[گل] خشنود باشی و سالم [گل]
پیشاپیش عیدت مبارک مهربون ..
سلام دوستم
خیلی زیبا بود مرسیییییی
عید شما هم مبارک همیشه شاد باشیی