آسمان بارانی است
اشک من هم جاری است
شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است
شاید او می داند
که فرو خوردن اشک
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشک خود را که نگه می دارم با یه بغض کهنه
من رهایش کردم باز زیر باران
من به زیر باران اشکها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم...
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
خیلی قشنگ نوشتی ... یاد شعر یه آهنگی افتادم که مهران مدیری هم خونده بودتش : خیلی سال پیش .. توی خوابم دیده بودم تورو با گونه ی خیست ... اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات ؟!
بگذر من منتظر گذشتنت میمانم.. من با تو هستم تو هم باش با من.. باید فصل دیگر را فرا خوانیم اینجا نقطه تحول است.. همچنان منتظرم.. زود باش که وقت گذشتنست...
اینجا لب مرز.. تنهایی امانم را بریده است.. قصه تلخیست روزگاری که به وصف دوراهی ها مینشینیم.. بگذر جانم.. بگذر..
از جدایی ها بگذر.. از تنهای و از بی مهنتی ها.. من و تو ما خواهیم شد.. قرار مان اینجاست.. همین روزها بر لب مرزها, بیا که علفهای این زمین هم قصد روئیدن بر روی کفش هایم کرده اند..
روزگاریست در این مرز منتظر گذشتنت از تلخیهایم, چشمانم تو را نمیبیند و میدانم کجایی.. کاش یادم نمیماند روزگاری که میگفتی نفسهای من کمتر از نفس های تو خواهد بود
برای دل کوچکت از عشق می گویم ای بهترین
خنده ای کن
چشم ها را ببند
دست در دستم بنه
و با من بیا
تا
..........
من تو را به دشت اقاقیا ها ی همیشه عاشق خواهم برد
تا سرزمین مهر و دوستی
در آن جا من خواهم بود
تو خواهی بود
و پروانه ها
من تو را می نگرم که چگونه با قاصدک ها بازی خواهی کرد
قاصدکان خبر ها برایت دارند
در گوشت نجوا می کنند از عشق من
و تمام دلتنگی هایم را یک جا برایت زمزمه می کنند
و من باز به تو می نگرم
که خندان به آنها گوش می سپاری
بستگی داره جلوی آینه
چه چهره ای ایستاده باشه
و وای به روزی که توی آینه که نگاه میکنی شرمنده خودت بشی
زیر بارون گریه کردن به تمام گریه کردن ها یه مزیت بزرگ داره.
اونم اینه که هیچ وقت، هیچ کس،نمیفهمه داری گریه میکنی
من که اینجوری راحت ترم
گیرم بگن بچه شده