آهسته از متن تاریکی ها می گذرم
و پشت همان هزار پیچ همیشگی
برای آسمان شمعی روشن می کنم
و به جای همه شمع ها
از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم.
بغض را می گذارم بماند دیر برود
اما حرف را به باد می سپارم ؛
حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود
و من در نمی دانم کجای این بی کجایی
پر شتاب تنها میهمان نگاه شمع و ماه نا تمام ،
سهم پرندگان را از آسمان شب کنار می گذارم.
وقت هایی که ندارم ،
دست های بی روز و بی سرنوشتم را از این همه تلاطم روبرو ،
رها می کنم تا دورترین جاده های بی شب و بی تمام ماه را بیدار کنم
سلام
من وبلاگ شما را دیدم . وبلاگ جالبی داری .
اگر مایل به تبادل لینک و افزایش بازدید هستید وبلاگ مرا با نام
پارسی اندیشان و با آدرس
www.yas-m.blogsky.com
لینک کن و نام و آدرس وبلاگ خود را برای من بفرست تا من هم آن را در وبلاگ خود لینک کنم.
با تشکر یاسر
آری این منم که اینگونه تلخ میگریم که زایش من از ژس دردیست ۴۰ ساله....
تا این موقع یعنی بیدار بودیییییییی؟؟؟؟
دقیقا :))))))))))