تو در تلاطم دلواپسی ها
طوفان نا امیدی ها
و گرداب بی چارگی ها
پا در دل خسته ام گذاشتی
میلاد خنده ها و نوید بخش شادی هایم شدی
مگو که می خواهی نگاهت را از چشمان ملتمسم دریغ کنی (بهناز)
عجب شبی است امشب ...
به رنگ سیاه گیسوی تو ...
عجب سکوتی دارد امشب ...
به رنگ خاموش نگاه تو ...
و عجب طولانی است امشب ...
به قدر هجران میان من و تو
هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدیر در باران
ومی رقصید عطر ِ کال ِ کاج ِ پیر در باران
نگاه ِ بـِرکه ، سرشارازتب ِ رویای وارونه
ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران
میان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران
دل ویک گوشوار ِ کاغذی ، انگیزه ی بودن
ومن ، باران ندیده ، دختری دلگیر د ر باران
صدای خیس ِ مردی درگلوی تار می روئید
کسی مثل خودم، مثل خودش درگیر در باران
به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت
به سرتاپای من ، یک درد ِ دامنگیر در باران
غمی کم کم خودش را دررگ ِ دیوانه ام می ریخت
جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجیر در باران
جنون بودآن شب وآئینه ای صد پاره دردستم
ومن حل می شدم با آیه ی تکثیر در باران
عاشق بارونم به به چه هوایی خدایا مرسی!
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید
واژه را باید شست .
واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد
چتر را باید بست ،
زیر باران باید رفت .
فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد