من لبریز اسامی روشنِ آسمان بودم
که شبی آشنایانی گمنام
به دیدنم آمدند،
آشنایانِ گمنامی از خوابِ ملایک و می
با یکی دو نی دوات و دفتری از نور ...
آمدند، کنارِ حیرتِ بیدلیلِ همیشه نشستند
شب را ورق زدند و دعا به دعا
از دیدگانِ گریانِ من سخن گفتند
گفتند تو برگزیدهی باران و بوسه بودهای
چرا بی چراغ
در شبِ این همه گریه پیر میشوی؟!
ما واژگانِ عجیب دیگری از دریا،
از عطرِ عشق و عبورِ نور نوشتهایم،
ما به خاطر تو
از انتهای سدر و ستاره آمدهایم،
از این به بعد
تکلیفِ بوسه و باران با ماست،
تولدِ بیسوالِ ترانههای تو با ماست،
ما به جای تو از عطرِ عشق و عبورِ نور خواهیم سرود،
و تو با ما از اسامیِ روشنِ آسمان خواهی گفت،
و ما دوباره ترا
به دورهی دورِ همان واژههای مکررِ خودت بازخواهیم برد.
باور اگر نمیکنی
این دستخطِ آشنای خداوند است.
سید علی صالحی
غروبم مرگ رو دوشم طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی
شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا
دلم با هرتپش با هر شکستن داره میفهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راههایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختن رو میشناسی سکوتو از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر
میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم
دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم