وقتی من افسرده ام...
چرا مرا می گذاری؟
چرا میگذری؟چرا شادم نمی کنی؟
مگر چقدر وقت داریم؟!!!
.
.
.
دیری نیست که مثل یک قطره در کویر زندگی می چکیم و
محو میشویم!!!!
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
امروز بهترین روز خداست صبح در زدند وقتی در رو باز کردم فرناز (خواهرم) و محمد (پسرش) پشت در بودند از خوشحالی روی پام بند نبودم واقعا سوپرایز خوبی بود خدایا مرسی دوست دارم بی نهایت
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
- نه؟
از آن پاکتری .
تو بهاری ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
تو کیستی،که من اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی،که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق،سر گشته،روی گردابم!
تو در کدام سحر،بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تودر کدام کرانه،تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن،همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین،آه!
مدام پیش نگاهی،مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند
سرود می خوانند
چه لبخند های بی اصالتی....
خسته ام از این لبخند های بی معنی....
از این خنده ها ی پر ز گریه....
شادی های غمگین...
گریه ها ی استوار....
آرزو یم لبخند زدن در باغ کودکیست....
انفجار ِ سهمگین بغضم برای بادبادک افسار گسسته ...
نه این بغض درد آگین در سینه ام می شکند ....
نه مرا دیگر توان آن است که آن را با نفرت توام با خستگی,
تف کنم...