سکوت می کنم، تا به حرفام گوش کنی.
با سکوتم برایت ساز می زنم.
با نت هایم برایت شعر می خوانم.
با اشعارم عاشقت می کنم.
فقط صبر کن...
برگشتم...
خدا ما رو برای هم نمی خواست فقط می خواست هم رو فهمیده باشیم بدونیم نیمه ی ما ، مال ما نیست فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم تموم لحظه های این تب تلخ خدا از حسرت ما با خبر بود خودش ما رو برای هم نمی خواست خودت دیدی دعامون بی اثر بود می بینم می ری و می بینی می رم تو وقتی هستی اما دوری از من نه می شه زنده باشم ، نه بمیرم تو می دونی چقدر دلگیره این عشق فقط چون دیر باید می رسیدیم داره رو دست ما می میره این عشق تموم لحظه های این تب تلخ خدا از حسرت ما با خبر بود خودش ما رو برای هم نمی خواست خودت دیدی دعامون بی اثر بود فقط می خواست هم رو فهمیده باشیم بدونیم نیمه ی ما ، مال ما نیست فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم
چه سخته مال هم باشیم و بی هم
نمی گم دلخور از تقدیرم اما
خدا ما رو برای هم نمی خواست
دُرُست است
که بعضی وقتها هنوز
دستم به دامنِ ماه و
سرشاخههای روشنِ ستاره میرسد،
یا گاهی خیال میکنم
اهلِ همین هوایِ بوسه و لبخندِ آینهام،
اما یادم نمیرود
چطور از شکستنِ آن همه بُغضِِ بیسوال
به نَمنَمِ همین گریههای گلوگیر رسیدهام