گاهی

گاه یک ستاره  


یک ستاره گاهی  


می‌تواند حتی در کفِ یک پیاله‌ی آب 

 
خوابِ هزار آسمانِ آسوده ببیند! 
 

آن وقت تو می‌گویی چه ...؟ 

 
می‌گویی یک آینه برای انعکاسِ علاقه 

 
کافی نیست!؟   

(سید علی صالحی)

از کنار من افسرده تنها تو مرو

از کنار من افسرده تنها تو مرو

دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو

اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان

موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو

ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز

قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو

ای قرار دل طوفانی بی ساحل من

بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو

سایه ی بخت منی از سر من پای مکش

به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو

ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک

از کنار من افسرده ی تنها تو مرو 

 

اما مثل همیشه رفتی سفرت بی خطر ای خنجر حرف های مردم.

تو

تو هیچ نیستی  

چطور خود را شکوه پروانه می نامی؟  

از کجا می آیی که می گویی الهه باران گونه ات را در آن روز گرم تابستان بوسیده است 

 تو باد را می فهمی؟!  

پس چگونه از کبوتران نشانی شب پره را می پرسیدی؟!  

کمی به من بنگر  

من باور کرده بودم که خندۀ قاصدک از نگاه تو معنا یافته  

اما مفهوم واژه در صدایت رنگ فراموشی گرفت  

خجل نباش از دیدن اشک شکوفه های از خواب بیدار شده تمشک های وحشی 

 رویا ها را پوچ کردی کافی است  

دست از سر گنجشک ها بردار  

به خانه ات برگرد  

شاید آنجا نگاهت کمی بوی باران گرفت ...  

 

(بهناز)

کم‌کم باورت می‌شود

من لبریز اسامی روشنِ آسمان بودم
که شبی آشنایانی گمنام
به دیدنم آمدند،
آشنایانِ گمنامی از خوابِ ملایک و می
با یکی دو نی دوات و دفتری از نور ...


آمدند، کنارِ حیرتِ بی‌دلیلِ همیشه نشستند
شب را ورق زدند و دعا به دعا
از دیدگانِ گریانِ من سخن گفتند


گفتند تو برگزیده‌ی باران و بوسه بوده‌ای
چرا بی چراغ
در شبِ این همه گریه پیر می‌شوی؟!
ما واژگانِ عجیب دیگری از دریا،
از عطرِ عشق و عبورِ نور نوشته‌ایم،
ما به خاطر تو
از انتهای سدر و ستاره آمده‌ایم،
از این به بعد
تکلیفِ بوسه و باران با ماست،
تولدِ بی‌سوالِ ترانه‌های تو با ماست،
ما به جای تو از عطرِ عشق و عبورِ نور خواهیم سرود،
و تو با ما از اسامیِ روشنِ آسمان خواهی گفت،
و ما دوباره ترا
به دوره‌ی دورِ همان واژه‌های مکررِ خودت بازخواهیم برد.
باور اگر نمی‌کنی
این دست‌خطِ آشنای خداوند است. 

سید علی صالحی

خلاصم کن

غروبم مرگ رو دوشم طلوعم کن تو میتونی 


تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی 

 

شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا 


منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا 

 

دلم با هرتپش با هر شکستن داره میفهمه 


که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه 

 

چه راههایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست 


خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست 

 

تو خوب سوختن رو میشناسی سکوتو از اونم بهتر      


من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر 

 

میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم 


دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم