-
کوچ عاشقانه
شنبه 8 خرداد 1389 03:07
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود برای باور بودن همه چیز و همه کس بود فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود برای باور بودن همه چیز و همه کس بود کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره کاش میشد با تو بهار...
-
خیال نکن
شنبه 8 خرداد 1389 03:03
خیال نکن نباشی بدون تو میمیرم گفته بودم عاشقم خوب حرفمو پس میگیرم خیال نکن نمونی کارم دیگه تمومه لیلی فقط تو قصه است جنون دیگه کدومه؟ کی میگه تو نباشی ستاره بی فروغه بذار همه بدونن که عاشقی دروغه تو برده ای میخواستی که حرفتو بخونه برای تو بسوزه به پای تو بمونه عروسکی میخواستی رو طاقچتون بکاریش وقتی بازی تموم شد کنج...
-
نقاب زندگی
جمعه 7 خرداد 1389 03:11
کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد که قلب باغچه زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها وصداها می آیم و این جهان پر از صدای حرکت...
-
یک سوال ساده
چهارشنبه 5 خرداد 1389 01:34
او که می ماند،نخواهد رفت او که رفته است،نخواهد رسید او که رسیده است،پشیمان است این همه از شکستن سکوت چه عاید آیینه شد؟ رفتن هم حرف عجیبی شبیه اشتباه آمدن است تو بگو دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست؟
-
غم غریبی این روزها مهمان خانه دلم گشته
دوشنبه 3 خرداد 1389 01:12
غم غریبی این روزها مهمان خانه دلم گشته. غم بودن در حین نبودن ... غم شنیدن با گوشهای پر از پنبه ... غم دیدن با چشمان بسته ... غم جواب دادن با دهان بسته ... غم لمس دستان تو از روی حجم خالی فاصله ها ... غم بودن در آغوش تو از پشت حصارهای سیمی زندان کلام... غم بودن تو در کمال نبودنت!!!...غم غریبی است این غم!محبوب...
-
غباری در بیابانی...
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1389 11:46
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی ندارم خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی بدیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی کیم من ؟ آرزو گم...
-
آیا ممکن است که خورشید در روز روشن و در آسمان صاف گم شود؟
سهشنبه 28 اردیبهشت 1389 11:48
گم شدن اصلا امر عجیب یا غیر عادی نیست . هر چیزی می تواند گم بشود. ولی بی شک دلیلی پشت این گم شدن ها است. انسان تا زمانی که گم نشده است نمی تواند بفهمد که پیدا شدن چگونه است. حالا کافیست کسی یک گمشده را پیدا کند.ولی پیدا شدن یک گمشده به این راحتی ها نیست. اولا باید بدانی که گمشده کیست ثانیا به جستجوی آن بروی اگر درست...
-
این ها مرا به حرکت وا می دارند
دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 01:31
گوش کردن به آواز باران و سفر به آبی نگاه کردن به آتش و دیدن آینده از بین شعله ها پرواز به رویا و لمس ستارگان بودن و حس بودن همه این ها مرا به حرکت وامی دارند.
-
ایستاده روی پلکهام
شنبه 25 اردیبهشت 1389 01:57
ایستاده روی پلکهام، و گیسوانش، درون موهام شکل دستهای مرا دارد، رنگ چشمهای مرا... در تاریکی من محو می شود، مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان. چشمانی دارد همیشه گشوده، که آرام از من ربوده... رویاهایش ، با فوج فوج روشنایی، ذوب می کنند خورشیدها را و مرا وامی دارند به خندیدن، گریستن، خندیدن و حرف زدن، بی آنکه چیزی برای بیان...
-
سینه به سینه
جمعه 24 اردیبهشت 1389 13:33
آسمان آمد وُ آهسته زیر گوشِ ماه چیزی گفت انگار. ماه آمد وُ به کوچهی کهنسالِ مُشیری چیزی گفت انگار. کوچه کوچهی بیگفت و بیگذر رو به روشنترین پنجره چیزی گفت انگار. چیزی، رازی، حرفی سخنی شاید سَربَسته از چراغی شکستهی هزار پاییزِ بیپایان. دریغا هزارهی بیحالا، حالا کوچه، پیر درخت، پیر خانه، پیر من پیر وُ گلدانِ...
-
چقدر علامت سوال؟
یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 14:03
چرا به شَک از خوابِ شب هی حرف و حدیثِ دور؟ چرا گمان بَد به دو دیدهی دریا؟ چرا چیزهای بیجهت، چراغهای شکسته ...؟ فقط همین دعای امروزِ آدمیست که مثلا به جرم دیدار گریه، گاه چشمهایمان را گروگان گرفتهاند؟ وِل کن بیا همین حدود حالا سالهاست که به جرم گفتوگویی ساده حتی ذهن و زبانِ دریا را به گروگان گرفتهاند. وِل کن بیا...
-
تنهایی
شنبه 18 اردیبهشت 1389 01:43
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای آسمان گریه می خواهد بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
-
دلم تو را خوب می شناسد
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389 23:51
دلم تو را خوب می شناسد چشمهایم از تو تصویر آرزویی ساخته است از همان قابی که تو آن را شکسته ای و در باختنی که به سوگ نشسته!!! و اما خاطره ات در وجودم تکرار می شود هنوز هم ماندگار ترینی هنوز هم بهترینی و می دانی....... که می مانم و می مانی در یاد منی در یاد توام ای قشنگترین بهانه ام.
-
آسمان بارانی است???
یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 01:30
آسمان بارانی است اشک من هم جاری است شاید این ابر که می نالد و می گرید از درد من است آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است شاید او می داند که فرو خوردن اشک قاتل جان من است من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم اشک خود را که نگه می دارم با یه بغض کهنه من رهایش کردم باز زیر باران من به زیر باران اشکها می ریزم همگان در...
-
باز امشب میان واژه ها
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 00:37
باز امشب میان واژه ها انگار درگیرم من از این واژه های تلخ و تکراری دلگیرم شب رویا و کابوسش تن تب دار و درمانش طلوع صبح و بیداری من و تکرار تنهایی هوای تازه و نم دار شکایت های بس غم دار دل بی تاب یک عاشق نوای ناله های دل کبوترهای آزادش رها،در اوج،بر بامش من و این زورق تنها تو و این ناخدایی ها حضور تازه ی فانوس و قلبم...
-
من فقط تو رو میخوام... فقط تو...
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 22:23
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد، حتی اگر مرا از یاد ببری... و هرگز از تو رنجور نخواهم شد، چرا که دوستت دارم... دیوانه وار عاشقت شدم، چرا که مهربانی را در تو دیدم... با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی، و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم... نه تو از عشق من دست می کشی، و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود... به خدا سوگند، وجودِ...
-
صدا
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 01:56
در آنجا ، بر فراز قلهء کوه دو پایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که در این اوج دیگر صدایم را خدا خواهد شنیدن بسوی ابرهای تیره پرزد نگاه روشن امیدوارم ز دل فریاد کردم کای خداوند من او را دوست دارم ، دوست دارم صدایم رفت تا اعماق ظلمت بهم زد خواب شوم اختران را غبارآلوده و بیتاب کوبید در زرین قصر آسمان را ملائک با هزاران...
-
چه سخت است ... ؟؟؟!
شنبه 4 اردیبهشت 1389 00:15
به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها در زمان گریستن قلبها و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهای تنهایی در حالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد اماچه شیرین است در خاموشی و خلوت به حال خود گریستن
-
سکوت
جمعه 3 اردیبهشت 1389 13:07
آن قدر حرف است و من فقط سکوت میکنم آمدنت را سکوت کردم داشتنت را سکوت کردم رفتنت را سکوت کردم انتظار باز گشتت را هم.... حالا نوبت توست باید در سکوت به تماشا بنشینی سوختنم را
-
گمشده
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389 18:58
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آیینه می پرسم ملول چیستم دیگر، به چشمت چیستم؟ لیک در آیینه می بینم که ، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم همچو آن رقاصه ی هندو به ناز پای می کوبم ولی بر گور خویش وه که با صد حسرت این ویرانه را...
-
یک داستان واقعی از عشق یک مارمولک
سهشنبه 31 فروردین 1389 23:44
خانههای ژاپن با دیوارهایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب میپوشانند. در یکی از شهرهای ژاپن، مردی دیوار خانهاش را برای نو سازی خراب میکرد که مارمولکی دید. میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود. مرد چشم بادامی، دلش سوخت و کنجکاو شد. وقتی موقعیت...
-
ثانیه به ثانیه
سهشنبه 31 فروردین 1389 01:33
از حوالی همین روزهای کند بی خود طولانی می گذریم و باد فقط بر سر شاخه های شکسته می وزذ. ما اشتباه می کنیم که از چراغ،انتظار شکستن شب داریم، شب...سر انجام خودش می شکند! متاسفانه اطراف ما پر از آواز آدمیانی ست که از سر احتیاط و به تاخیر از دانایی سکوت سخن می گویند. حالا سالهاست که ما از حوالی انتظار خواب یک روز خوش را از...