-
بی کسی
چهارشنبه 31 شهریور 1389 22:19
دیگه دارم به خودم شک می کنم آخه حرفامو نمی فهمه کسی من که دست دلمو رو می کنم چرا دنیامو نمی فهمه کسی دل من مونده رو دستم دلی که همه ی دار و نداره آدمه کاش یکی از ته دل به من بگه عاشق این دل صاف و سادمه آخه من چیزه زیادی نمی خام یه نوازش یه نگاهه مهربون یکی که خودش باشه تا بتونیم واسه همدیگه بمونیم هر دومون
-
نمی دونم...
دوشنبه 29 شهریور 1389 00:56
از این زنــدگی ِ خالی منو ببــر به اون سالی... که تــو اسممو پرسیدی ... به روزی که منـــو دیدی !! به پله های خاموشی که با مــن رو به رو میشی یه جور زل بزن انگاری نمیشه چشم برداری !!! منـو بـبر به دنیامو ! به اون دستا که میخـوام و... به اون شبا که خندونم .. که تقدیرو نمیــدونـم... از این اشکی که می لرزه منو ببر به اون...
-
هر که هستی باش٬من ولی دوستت می دارم
یکشنبه 28 شهریور 1389 21:46
در بهاری زیبا که خداوند در احساس جهان جاری بود و درختان پر از انگیزه برای بودن من و تو مست بهار روی آن نیمکت زیر چنار هر دو چشمانم خیس و دو چشمانت شاد با صدایی آرام توی گوشم گفتی دوستت خواهم داشت من به تو خندیدم و تو سرمست تر از گنجشکان باز در گوشم گفتی آرام "فاش می گویم و از گفته خود دلشادم ، بنده عشقم و از هر...
-
Ti scatterò una foto (عکسی از تو خواهم گرفت...)
جمعه 26 شهریور 1389 23:20
Ti scatterò una foto Ricorderò e comunque anche se non vorrai به خاطر خواهم آورد حتی اگر تو نخواهی. Ti sposerò perché non te l' ho detto mai با تو ازدواج خواهم کرد هرچند هرگز نگفته ام. Come fa male cercare , trovarti poco dopo چقدر جستجوی تو ناراحت کننده است، کمی بعد پیدا کردنت E nell' ansia che ti perdo ti scatterò...
-
خوب می دانم٬که می آیی
پنجشنبه 25 شهریور 1389 00:47
تو می آیی می دانم که می آیی ... تو را دیشب من از لحن عجیب بغض هایم خوب فهمیدم تو را بی وقفه از باران پاک چشم هایم سیر نوشیدم تو می آیی ... می دانم که می آیی و بر ابهام یک بودن ، نگین آبی احساس می بندی و از تکرار پوچ لحظه های سرد تنهایی مرا بر نبض پرکار شکفتن می نشانی تو می آیی ... خوب می دانم ... که پروانه نشانت را...
-
کو جوهر ِپرواز که زندانی ... خویشم
چهارشنبه 24 شهریور 1389 02:40
بارانم و آیینه ویرانی خویشم تندیس بلورین پریشانی خویشم بی زخم ِتبر نیست در این باغ درختی لرزان و هراسان ز گل افشانی خویشم می بوسد و در مهد ادب می بردم باد خاکستر ِ احساس ِغزلخوانی خویشم اینجا که سخن دعوت مهمانی مرگ است از بیم قفس گنگِ زبان دانی خویشم اشراق ِاجاق ِ هنرم دود ندارد چون صاعقه روشن ز چراغانیِ خویشم گلگشت...
-
دوستم داشته باش
سهشنبه 23 شهریور 1389 03:37
دوستم داشته باش ... بادها دلتنگند دستها بیهوده ، چشمها بی رنگند دوستم داشته باش ... شهرها می لرزند برگها می سوزند یادها می گندند باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز ... آشتی کن با رنگ عشق بازی با ساز دوستم داشته باش ... سیب ها خشکیده یاس ها پوسیده دوستم داشته باش ... عطر ها در راهند دوستت دارم ها...آه..چه کوتاهند دوستت...
-
ای ستاره ها
یکشنبه 21 شهریور 1389 02:09
ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان ما نظاره گر نشسته اید آری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره میکنم با دلی که بویی از وفا نبرده است جور بیکرانه و بهانه خوشتر است در کنار این مصاحبان...
-
بیاید
چهارشنبه 17 شهریور 1389 19:41
دوستت دارم کلمات ... کوچکتر از آنند که آینهبینِ من شوند. دوستت دارم رویاها آسانتر از آنند که آرامشِ مرا به خانه بیاورند. دوستت دارم حقیقتیست: شعرهای این هم سادهتر از باران نیز برای بیقراریِ من ... وطن نمیشوند. من از این همه آوازِ آلوده میترسم دیگر نامت را به زبان نخواهم آورد.
-
نقاب زندگی
سهشنبه 16 شهریور 1389 02:25
کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد که قلب باغچه زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها وصداها می آیم و این جهان پر از صدای حرکت...
-
وهم
یکشنبه 14 شهریور 1389 04:17
من این جا ایستاده ام به انتظار مانده ام در وهم چه رویاها یی که تبه گشت و گذشت چشمانم بسته است ولی نه باز است و در مقابل تنها چیز قابل رویت هیچ است در این ویر غربت من ایستاده ام تنها و منتظر ماندم برای رویایی پوچ رویایی بی حاصل و انتظاری گنگ قدم می نهم گویی در مه گام بر می دارم همچو موجودی مسخ شده مگر می شود بود بدون...
-
تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
شنبه 13 شهریور 1389 02:01
سالها رفت وهنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست ؟
-
یک سوال ساده
جمعه 12 شهریور 1389 00:27
او که می ماند،نخواهد رفت او که رفته است،نخواهد رسید او که رسیده است،پشیمان است این همه از شکستن سکوت چه عاید آیینه شد؟ رفتن هم حرف عجیبی شبیه اشتباه آمدن است تو بگو دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست؟
-
پنهانی
پنجشنبه 11 شهریور 1389 01:10
می خواستم چشم های تو را ببوسم تو نبودی،باران بود رو به آسمانِ بلندِ پُر گفت و گو گفتم تو ندیدیش... و چیزی،صدایی.. صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد گفت:نامش را بگو... تا جست و جو کنیم نفهمیدم چه شد که باز یکهو و بی هوا،هوای تو کردم دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید گفتم:شوخی کردم به خدا می خواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران فقط...
-
دلم گرفته
دوشنبه 8 شهریور 1389 22:31
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غرق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن شرمندهام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی خیال...
-
تو
دوشنبه 8 شهریور 1389 12:37
تو در تلاطم دلواپسی ها طوفان نا امیدی ها و گرداب بی چارگی ها پا در دل خسته ام گذاشتی میلاد خنده ها و نوید بخش شادی هایم شدی مگو که می خواهی نگاهت را از چشمان ملتمسم دریغ کنی (بهناز)
-
سکوت
یکشنبه 7 شهریور 1389 02:06
عجب شبی است امشب ... به رنگ سیاه گیسوی تو ... عجب سکوتی دارد امشب ... به رنگ خاموش نگاه تو ... و عجب طولانی است امشب ... به قدر هجران میان من و تو
-
هر کجا هستم ، باشم
پنجشنبه 4 شهریور 1389 01:20
هر کجا هستم ، باشم ، آسمان مال من است . پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است . چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟
-
صدای خیس
سهشنبه 2 شهریور 1389 16:22
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدیر در باران ومی رقصید عطر ِ کال ِ کاج ِ پیر در باران نگاه ِ بـِرکه ، سرشارازتب ِ رویای وارونه ومی رویید از ژرفای آن تصویر در باران میان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال خمار ِ خواب های خیس وبی تعبیر در باران دل ویک گوشوار ِ کاغذی ، انگیزه ی بودن ومن ، باران ندیده ، دختری دلگیر د ر...
-
چشم ها را باید شست
دوشنبه 1 شهریور 1389 02:12
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید واژه را باید شست . واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد چتر را باید بست ، زیر باران باید رفت . فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد
-
آهسته
یکشنبه 31 مرداد 1389 02:17
آهسته از متن تاریکی ها می گذرم و پشت همان هزار پیچ همیشگی برای آسمان شمعی روشن می کنم و به جای همه شمع ها از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم. بغض را می گذارم بماند دیر برود اما حرف را به باد می سپارم ؛ حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود و من در نمی دانم کجای این بی کجایی پر شتاب تنها میهمان نگاه شمع و ماه نا...
-
یک تیکه یخ
پنجشنبه 28 مرداد 1389 02:51
زندگی بعضی از آدم ها مثل یک تیکه یخ می مونه٬ تا میان خودی نشون بدن آب می شن٬ دیگه کسی یادش نمی آد اصلا یخی بوده...
-
دلم برای...
سهشنبه 26 مرداد 1389 13:14
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را . . . به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به بادها می داد و دستهای سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و...
-
سنگها
دوشنبه 25 مرداد 1389 23:43
آیینه سر بدزد که کورند سنگها فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها تـا آبها دوبـاره بیفتند از آسیاب این روزها چقدر صبورند سنگها آیینه چون شکست،به تکثیر می رسد بیهـــوده در تـدارک گـــــورند سنــگهــا باید قدم گذاشت ولیکن به احتیاط کـز دیـر بــــاز سّد عبــورند سنگها این است حرف تیشه ی آتش زبان که گفت مثـــل همـیشه...
-
شیطان
یکشنبه 24 مرداد 1389 16:16
روزگاریست شیطان فریاد می زند: آدم پیدا کنید٬ سجده خواهم کرد...
-
آخر جاده
یکشنبه 24 مرداد 1389 00:07
چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره صدای سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره توی آسمونی که کرکسا پرواز میکنن دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ،...
-
آتش
پنجشنبه 21 مرداد 1389 16:36
بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش . این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر سوزان و من محبوس در زندانی از آتش . اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد با واژه ای ممنوع ، با انسانی از آتش . بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش . تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش...
-
روزگار غریبی است ...
دوشنبه 18 مرداد 1389 11:31
سه نقطه های تو گاهی هزار واژه ومن هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب همیشه معنی صد اضطراب ... من، بی تو همیشه دیدن بی پرده ی شما در خواب چه عاشقانه ی پوچی! تو خوب می دانی میان این همه رویا ، فقط تویی کمیاب و من چه خسته تو را چون سراب می جویم چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب! ... کجاست آنکه ز من آتشی بگیراند بسازد...
-
رمیده
شنبه 16 مرداد 1389 01:12
نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خستة من چرا افسرده است این قلب پرسوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پیرایه بستند...
-
صبر
پنجشنبه 14 مرداد 1389 23:59
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناک تر ولی از این دو دردناک تر اینست که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!