یک سوال ساده

او که می ماند،نخواهد رفت او که رفته است،نخواهد رسید او که رسیده است،پشیمان است این همه از شکستن سکوت چه عاید آیینه شد؟  

رفتن هم حرف عجیبی شبیه اشتباه آمدن است تو بگو دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست؟

غم غریبی این روزها مهمان خانه دلم گشته

غم غریبی این روزها مهمان خانه دلم گشته.
غم بودن در حین نبودن ... غم شنیدن با گوشهای پر از پنبه ... غم دیدن با چشمان بسته ... غم جواب دادن با دهان بسته ... غم لمس دستان تو از روی حجم خالی فاصله ها ... غم بودن در آغوش تو از پشت حصارهای سیمی زندان کلام... غم بودن تو در کمال نبودنت!!!...غم غریبی است این غم!محبوب من...اشتباه نکن
...اشتباه نخوان
...اشتباه نشنو
...اشتباه نبین ...مانعی نیست ...شِکوه ‌ام از تو است و چگونگی بودنت هیچ دستی برای ما سیم خاردار نکشید ... هیچ طوفانی فریاد مرا در خود گم نکرد ... هیچ شبی برق چشمان مرا نربود ... هیچ نجابتی و یا نه! هیچ خجالتی مهر خاموشی بر لبهای تو نزد ... هیچ سرمای فاصله ای حرارت دستهای مرا منجمد نکرد ... ...اگر تو ندیدی
...نشنیدی
...حس نکردی
...حرفی نزدی
همه‌اش به این دلیل بود که تو... خود ِ تو نخواستی ... و این یعنی نبودنت ... و این یعنی غم غریب این روزهای من