این روزها ...
 بُغضم که میگیرد ... 
سریع دلم هم می گیرد ... 
چشمانم پر اشک می شود ...
 و لبانم می لرزد ... 
آهی از سری دل تنگی از دهانم بیرون می آید ... 
و نفس عمیقی کشیده می شود ...

این روزها زود به زود دلم میگیرد ....

نظرات 2 + ارسال نظر
بلوط چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام مهربون [گل]

از قهقرای نیمه شب و خوابهای تلخ ،حسی غریب می کشدم سمت ِآفتاب
حسی که حال و روز مرا درک می کند ، دریورش ِسکوت و خیالات ِ بی حساب
حسی غریب می بردم تا کناره ها...، برگونه هام می چکد آرام گرمی ِ...
بغض شکست خورده ی گل زخمهای غم ، بی تاب می زنم دل خود را به عمق آب ...

خشنود باشی

سلام
مرسی دوست خوبم دقیقا شعری که گفتی با من هماهنگ هست
همیشه شاد و موفق باشی

بلوط شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام دوست مهربون
چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان
که برای جان دادن به درخت ، جان می دهند
و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به نام بهار تمام می شود .

خشنود باشی

سلام دوست خوبم واقعا زیبا بود مرسیییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد