بر او ببخشایید


بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب میشود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطر های منقلب شب
خواب هزار ساله اندامش را
آشفته میکند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهده اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست
در خاکهای غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند

فروغ فرخزاد
نظرات 2 + ارسال نظر
بلوط چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام دوست مهربون (گل)(گل)
پست جدیدت با سروده ای از فروغ حال و هوایی خاص دارد و گاه خواندن چند باره اش می طلبد
نویسا مانی عزیز

دیدگانت از همیشه شاد تر
شهر قلبت زنده و آباد تر
غصه هایت دم به دم ای مهربان
در گذر گاه زمان بر بادتر

سلام دوست خوبم
مرسیی همیشه موفق و شاد باشی

بلوط چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام دوست مهربون

میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد ...

حضور بی مثال تان آزین محفلم است هر چند مدتی است از این سعادت نصیبم نمی شود

خشنود باشی دوستم (گل)

سلام عزیزم
مرسی من شرمنده ام اما خیلی کم آن لاین می شم
همیشه شاد و موفق باشی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد