شادی های غمگین...

چه لبخند های بی اصالتی....

خسته ام از این لبخند های بی معنی....

از این خنده ها ی پر ز گریه....

شادی های غمگین...

گریه ها ی استوار....

آرزو یم لبخند زدن در باغ کودکیست....

انفجار ِ سهمگین بغضم برای بادبادک افسار گسسته ...

نه این بغض درد آگین در سینه ام می شکند ....

نه مرا دیگر توان آن است که آن را با نفرت توام با خستگی,

تف کنم...

پرستوها

خدا نه! شکل انسان نه، جدا از رنگ‌ها، بوها

ترا با خویش می‌سنجند دنیای ترازوها

کتابی! آیه‌هایت هر ورق معنای خورشیدی است

جهان آینه کور است و... تفسیر ارسطورها!

نسیمی! بوی گندمزار در تو می‌دود هر دم

نه! سودای شرابی در تو می‌رقصند، هندوها

نماز سبز گلدان‌های نومیدی اجابت کن

بیاری گل، بریزی عطر، در دستان شب بوها

تو راز سر به مهر غنچه‌هایی ای بهار سبز

بیا بگذار شیرین بگذرد اوقات کندوها

قیامت در قیامت رستخیز شاعران هستی

طرب در من ندارد رقص خلخال و النگوها

کمان در دست ابروها، جهان دست پری‌روها

خوشم با این هیاهوها، چه اشراقی است آن سوها!؟

طلسم دیر سال خاک شاید بشکند امشب

که بر خود حرز می‌بندند اینجا سحر و جادوها

پرستوها که برگردند فال عشق می‌گیریم

پرستوها! پرستوها پرستوها پرستوها

حوصله ندارم  سرم هم درد می کنه تازه شعر قشنگم ندارم :)

خانه ای ساخته ام

خانه ای ساخته ام
پلکانش همه مهر،دربهایش احساس
شیشه اش آینه ادراک است
آه اما خانه
ساکنش درویش است ، آن تهیدست خیال ، آن تهیدست رفیق
او کسی می خواهد رغبت یکرنگی در وجودش باشد
او کسی می خواهد که وجودش باشد
رنج ابیات دلش را خواند ، هیجان نگه اش را داند
او کسی می خواهد ، نی لبک زن باشد
بربط و ضرب و سه تار
همه فرمانبر دستش باشند
ماه وخورشید و فلک ، همه محو نگه نرگس مستش باشند
او تو را می خواهد
نغمه اش شیوا کن
خانه اش زیبا کن

تیر چراغ برق

من و تیر چراغ برق٬دردمان یکی است 

شب که می شود٬ 

سرمان تاریک 

دلمان پر نور 

صبح که می شود٬ 

سرمان سنگین 

دلمان خاموش...