دلم نمی‌خواهد بداند بد جور خسته ام

دلم نمی‌خواهد بداند سخت دلتنگم

که باز در خانه مشکل دارم

که دوباره بحث کرده ام

دلم می‌خواهد در آغوشش از عشق بگویم

از دوست داشتن

از دوست بودن

از لحظه‌های خوب

از با هم بودن 

از انتظار

و قرار

قرار روز‌هایِ آینده

به هم که میرسیم جز آغوش حوصله چیزِ دیگری ندارد

خسته است

و دلتنگ

در خانه بحث کرده

مشکل دارد

از عشق نمیگوید

از دوست داشتن

از دوست بودن

از روز‌های خوب

از قرارِ فردا هم نمی‌‌گوید

من می‌مانم

و یک آغوش که حالا بویِ او را میدهد

و انتظار

انتظار

انتظار

و اینکه چقدر از او

چقدر از خودم

چقدر از تمامِ این روز‌ها خسته ام....

نظرات 2 + ارسال نظر
تب۴۰درجه جمعه 23 تیر 1391 ساعت 04:19 ب.ظ http://tabe40daraje.blogsky.com

سلام باران

سلام

مهرداد شنبه 27 آبان 1391 ساعت 07:40 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

روزها خسته اند
از من
از انتظار
از فردا
کاش در پس این همه روز شبی باشد، شبی مهتابی که از این همه تیرگی و تاری های روز کمی فاصله داشته باشد.

سلام چقدر خوشحال شدم دیدم به من سر زدید مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد