بوی پاییــــز می آید


بوی پاییــــز می آید
بوی دلتنگـــــی های بیشتر...
بوی دلســــردی،
بوی رویا های ندیده
بوی تو،
... ... ... بوی من؛
بوی عشق...
مستی های پنهان
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی رفتــــن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد
و همیشه استمراری بود!
بوی آرزو،
بوی تنهاییـــــــــ

مازیار فلاحی

تو که می دونستی قلبم

بی تو لحظه هاش عذابه

تو که می دونستی حالم

بی تو داغونه خرابه

پس چرا گذاشتی رفتی

مگه مهربون نبودم

مگه عاشقت نبودم

مگه همزبون نبودم

....

.....

...........

تو که می دونستی قلبم

بی تو لحظه هاش عذابه

تو که می دونستی حالم

بی تو داغونه خرابه

پس چرا گذاشتی رفتی

مگه مهربون نبودم

راستی عاشقت نبودم

مگه همزبون نبودم

...

.

...

تو که می دونستی اشکات

واسه من شگون نداره

تو که می دونستی قلبم

وقتی همزبون نداره

یه روزم دووم نداره

به خدا دووم نداره

دیگه کاری اون به کار

دل دیگرون نداره

تو که می دونستی اشکات

واسه من شگون نداره

تو که می دونستی قلبم

وقتی همزبون نداره

یه روزم دووم نداره

به خدا دووم نداره

دیگه کاری اون به کار

دل دیگرون نداره

گاهی...


گاهی،
دلت بهانه‌هایی می‌گیرد که خودت انگشت به دهان می‌مانی. . .

گاهی،
دلتنگی‌هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می‌کنی. . .
...
گاهی،
پشیمانی از کرده و ناکرده‌ات. . .

گاهی،
دلت نمی‌خواهد دیروز را به یاد بیاوری،
انگیزه ای برای فردا نداری
و حال هم که. . .

گاهی،
فقط دلت می‌خواهد زانوهایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه‌ای،
گوشه‌ترین گوشه‌ای که می‌شناسی،
بنشینی و فقط نگاه کنی. . .

گاهی،
چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می‌شود. . .

گاهی،
دلگیری،
شاید از خودت،
شاید. . .


به تو عادت کرده بودم

این آهنگ رو بی اندازه دوست دارم


به تو عادت کرده بودم


به تو عادت کرده بودم

رفتیو دلو شکوندی

با چشام شدی غریبه

خاطره هامونو سوزوندی

 

عاشق عشق تو بودم

با چه احساس قشنگی

فقط فقط با تو بودم

توی دنیای دو رنگی ، دورنگی

 

حالا من این جا تک و تنها

تو هم اون سر دنیا

می زنه آتیش به قلبم

غم و غصه های فردا

 

تلخی سکوت غربت

تو رو یاد من میاره

ابر بارونی چشمام

داره بد جوری می باره

 

با اینکه مال من نیستیو من از تو بدورم

واسم لحظه های با تو بودن تجربه بودن

تو رو می خواستم و نذاشتی حرمت واسم

عاشق بودم اومدم تا شهر غربت واست

ولی به جرئت بازم

 میگم آرزومه که تو بشی خوشبخت بازم

هر جایی که هستی

هر جایی که رفتی

ازم بد نگو

چون رفتارام با تو به خدا قسم بد نبود

 

به تو عادت کرده بودم

رفتیو دلو شکوندی

با چشام شدی غریبه

خاطره هامونو سوزوندی

 

عاشق عشق تو بودم

با چه احساس قشنگی

فقط فقط با تو بودم

توی دنیای دو رنگی ، دورنگی

 

حالا من این جا تک و تنها

تو هم اون سر دنیا

می زنه آتیش به قلبم

غم و غصه های فردا

 

تلخی سکوت غربت

تو رو یاد من میاره

ابر بارونی چشمام

داره بد جوری می باره

 

من دوست دارم تو بیا کنارم بشین

نذار تو شبها من تو تنهایی ببارم ببین

تو اشکو تو چشامو بغضو تو نگام

ببین اسم کسی دیگه جز تو نیست توی صدام

بدون بدونه تو می میرمو به جون تو نمی گیرم دست دیگه رو

چشام پره خونه الان تو بس که دیده رو

بارونی کردی من تو رو میخوام

چرا با من خانمی سردی؟

دلم یک فنجان قهوه ی تلخ می خواست


دلم یک فنجان قهوه ی تلخ می خواست
به شیرینی لبهایت 
با کمی سرمای شب های بندر
که من باشم و تو
و ردیف ردیف صندلی های باران خورده
و مِه باشد
و نور ِ شاد ِ قایق ِ ماهیگیر ِخسته
...
دیوانگی هایم این روزها می رسد به سال های دور
خیلی خیلی دور
که من نیاموخته بودم زیستن را ، و تو در ذهنم به دنیا نیامده بودی