رمیده

نمی دانم چه می خواهم خدایا 


به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خستة من

چرا افسرده است این قلب پرسوز



ز جمع آشنایان می گریزم

به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

به بیمار دل خود می دهم گوش



گریزانم از این مردم که با من

بظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پیرایه بستند



از این مردم, که تا شعرم شنیدند

برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بدنام گفتند



دل من, ای دل دیوانة من

که می سوزی ازین بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد

خدارا, بس کن این دیوانگی ها

نظرات 6 + ارسال نظر
حامدونسرین شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.hamed18.ir

سلام باران عشق ذوست خوبم وبلاک خوبی داری یه سری هم به من بزن در ضمن اگه خواستی با هم تبادل لینک یا لوگو کنیم منو با نام عاشق لینک کن و سپس به من اطلاع بده شما رو با چه نامی لینک کنم منتظرم

خنکای پایان خاطرات شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 09:11 ق.ظ

تنها من می دانم که تو چه میگویی
باورکن!

الهی!!!

بلوط شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام مهربون
زیبایی احساست حکایت از روح لطیفت می کند و آنکه می تواند به تو ارزش دهد آن خود خود خودت هستی و این روحیه لطیف نشان از یک شخصیت با ارزش دارد
پایدار باشی

مرسی دوست جونم

منا یکشنبه 17 مرداد 1389 ساعت 08:45 ق.ظ http://8daily.blogsky.com/

با احساس نوشتی
چرا افسرده است این قلب پرسوز
جواب سوالهاتو پیدا کردی به منم خبر بده!

بلوط دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام مهربون

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

حضورتون در بلوط برایم شادمانی است
شاد باشی و برقرار

misssdandelion پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 03:27 ب.ظ

چه احساس قشنگیست این زندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد