کو جوهر ِپرواز که زندانی ... خویشم

بارانم و آیینه ویرانی خویشم

تندیس بلورین پریشانی خویشم

بی زخم ِتبر نیست در این باغ درختی

لرزان و هراسان ز گل افشانی خویشم

می بوسد و در مهد ادب می بردم باد

خاکستر ِ احساس ِغزلخوانی خویشم

اینجا که سخن دعوت مهمانی مرگ است

از بیم قفس گنگِ زبان دانی خویشم

اشراق ِاجاق ِ هنرم دود ندارد

چون صاعقه روشن ز چراغانیِ خویشم

گلگشت رهایی ست در آن سویِ پرواز

کو جوهر ِپرواز که زندانی خویشم

    دوستم داشته باش

    دوستم داشته باش ...

    بادها دلتنگند

    دستها بیهوده ، چشمها بی رنگند

    دوستم داشته باش ...

    شهرها می لرزند

    برگها می سوزند

    یادها می گندند

    باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز ...

    آشتی کن با رنگ

    عشق بازی با ساز

    دوستم داشته باش ...

    سیب ها خشکیده

    یاس ها پوسیده

    دوستم داشته باش ...

    عطر ها در راهند

    دوستت دارم ها...آه..چه کوتاهند

    دوستت خواهم داشت ...

    شادتر خوام شد

    ناب تر .. روشن تر 

    (دلنوشته های دلنشین)

    ای ستاره ها

    ای ستاره ها که بر فراز آسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
    ای ستاره ها که از ورای ابرها
    بر جهان ما نظاره گر نشسته اید 

    آری این منم که در دل سکوت شب
    نامه های عاشقانه پاره می کنم
    ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
    دامن از غمش پر از ستاره میکنم 

    با دلی که بویی از وفا نبرده است
    جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
    در کنار این مصاحبان خودپسند
    ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است 

    ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
    دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد ؟
    ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
    آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟ 

    جام باده سر نگون و بسترم تهی
    سر نهاده ام به روی نامه های او
    سر نهاده ام که در میان این سطور
    جستجو کنم نشانی از وفای او 

    ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
    از دو رویی و جفای ساکنان خاک
    کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
    ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک 

    من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
    تا که کام او ز عشق خود روا کنم
    لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
    زین سپس به عاشقان با وفا کنم 

    ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
    سر بدامن سیاه شب نهاده اید
    ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
    روزنی بسوی این جهان گشاده اید 

    رفته است و مهرش از دلم نمی رود
    ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
    ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
    پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟

    بیاید

    دوستت دارم 

     
    کلمات ... کوچکتر از آنند که آینه‌بینِ من شوند.


    دوستت دارم 

     
    رویاها آسان‌تر از آنند که آرامشِ مرا به خانه بیاورند.


    دوستت دارم 

     
    حقیقتی‌ست: 

     
    شعرهای این هم ساده‌تر از باران نیز 

     
    برای بی‌قراریِ من ... وطن نمی‌شوند.


    من از این همه آوازِ آلوده می‌ترسم  


    دیگر نامت را به زبان نخواهم آورد.

    نقاب زندگی

    کسی به فکر گل ها نیست  

    کسی به فکر ماهی ها نیست 

     کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد  

    که قلب باغچه زیر آفتاب ورم کرده است  

    که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود  

    و حس باغچه  

    انگار چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است  

    من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها وصداها می آیم 

     و این جهان پر از صدای حرکت پای مردمیست  

    که همچنان که تورا می بوسند  

    در ذهن خود طناب دار تورا می بافند  

    انسان پوک انسان پوک  پر از اعتماد نگاه کن 

     که دندان هایش  

    چگونه وقت جویدن سرود می خوانند  

    و چشمهایش 

     چگونه وقت خیره شدن می درند  

    و او چگونه از کنار درختان خیس می گذرد 

     صبور ،سنگین ،سر گردان  

    من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم  

    من از تصور بیهودگی این همه دست 

     و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم 

     آیا شما که صورتتان را در سایه نقاب غم انگیز زندگی مخفی نموده اید  

    گاهی به این حقیقت یاس آور اندیشه می کنید 

    که زنده های امروزی چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند ؟!