آتش

بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش

 یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش

.

این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

.

 اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد

 با واژه ای ممنوع  ، با انسانی از آتش

.

 بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد

 بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش

.

 تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش

 بغضش شکست و بعد شد طغیانی از آتش

.

 کاری که از دست شما هم بر نمی آمد

 من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

.

 این روزها محکوم  ِ اعدامم به جرم عشق

 در انتظارم بشنوم   ، فرمانی از آتش  

 

خواهرم رفت :|

نظرات 3 + ارسال نظر
misssdandelion جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 05:15 ب.ظ

عزیزم جاش خالی نباشه
خدائی خیلی هم خالیه ولی ما باز هم همو داریم و این رو با دنیا نمیشه عوض کردُ نه فاصله نه هیچ جیز دیگه نمیزاره ما رو از هم دور کنه با همیم همیشه و هر کجا که باشیم
دوست دارم عزیزم

معلومه عزیزم دوست دارم

عسل جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 05:25 ب.ظ http://silence-love.blogsky.com/

شعرت محشر بود عزیزم
خیلی قشنگ بود
مرسی

خنکای پایان خاطرات یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

زمین ما محل
رفت وآمد ما آدماست
مواظب باش از دلت بیرون نره
هیچکس!

هیچکس از دلم بیرون نمی ره اینو با اطمینان کامل می گم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد