دلم گرفته

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین
تلنگری می شکند
می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم
که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم
...
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با ان روزها ی شیرینم
عجین کرد
بغض کهنه ای گلویم را آزارد
نفرین به بودن وقتی با درد همراست
ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطیما دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام دوست عزیز
عالی بود هر چند غمناک اما چون حرف دل بود به دلم نشست

مرسی عزیزم

مهرداد سه‌شنبه 27 مهر 1389 ساعت 09:09 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

اشکهایم آرزویی دارند در هنگامه ی سرازیری
آرزوی دردی همراه بغض
عمیق و عجین با همه ی روزهای سرنوشتم
تا در هر نظاره ای که به آن می کنم
لباس سکوت رو به همه ی اجزای هستی برسونه
سکوتی که انعکاسش فریاد باشه
فریادی سرشار از واژه های خاموش و گم
تا تلنگری باشد برای هر قلب نازک
که مهمان هستی و دلتنگی هایم شود
دلم گرفته و دوست دارم این دلتنگی را

واییییییی مهرداد عالییییییییی بود مرسییییییییییی
حیف که نمی شه نشون بدم چقدر از خوندنش لذت بردم
خیلی زیبا بود

misssdandelion سه‌شنبه 27 مهر 1389 ساعت 10:37 ب.ظ

منم به اندازه ددنیا دلم گرفتهههه

قربون دلت بشم من عزیزم :*

بلوط چهارشنبه 28 مهر 1389 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام مهربون[گل]

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

به روزم مهربون و در انتظار حضور گرمتان - خشنود باشی

مرسی دوستم حتما سر می زنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد