مردم شب

دریافت ترانه Gente Della Notte:

La notte è più bello, si vive meglio,
per chi fino alle 5 non conosce sbadiglio,
e la città riprende fiato e sembra che dorma,
e il buio la trasforma e le cambia forma
e tutto è più tranquillo tutto è vicino
e non esiste traffico e non c'è casino
almeno quello brutto, quello che stressa,

شب قشنگ تره، زندگی بهتره،

واسه کسی که تا 5 صبح نمیدونه خمیازه چیه،

و شهر نفسی میکشه و به نظر میاد که خوابه،

تاریکی تغییرش میده و شکلشو عوض میکنه،

همه چی آرومتر و نزدیکتره

ترافیکی نیست و سر و صدایی نیست

حداقل زشتی و استرسی (نیست)

la gente della notte sempre la stessa
ci si conosce tutti come in un paese,
sempre le stesse facce mese dopo mese
e il giorno cambia leggi e cambia governi
e passano le estati e passano gli inverni,
la gente della notte sopravvive sempre
nascosta nei locali confusa tra le ombre.

مردم شب همیشه همونن

ما همه همدیگه رو میشناسیم، مثل یه روستا

همیشه همون چهره ها، ماهها و ماهها

روز دولت و قانون رو عوض میکنه

تابستونا و زمستونا میگذرن

مردم شب همیشه زنده ان

تو کلوپای شبونه مخفی ان و با سایه ها قاطی شدن

La gente della notte fa lavori strani,
certi nascono oggi e finiscono domani,
baristi, spacciatori, puttane e giornalai,
poliziotti, travestiti gente in cerca di guai,
padroni di locali, spogliarelliste, camionisti,
metronotte, ladri e giornalisti,
fornai e pasticceri, fotomodelle,
di notte le ragazze sembrano tutte belle,
e a volte becchi una, in discoteca,
la rivedi la mattina e ti sembra una strega,
la notte fa il suo gioco e serve anche a quello
a far sembrare tutto, tutto un po' più bello.

مردم شب کارای عجیبی میکنن،

بعضی امروز شروع میکنن و فردا تموم میکنن،

متصدی بار، مواد پخش کنا، فاحشه ها و خبر فروشا

پلیسا، قیافه عوض کنا، مردمی که دنبال دردسرن،

صاحبای کلوپای شبونه، رقاصه های برهنه، راننده های کامیون

نگهبانای شب، دزدا و روزنامه نگارا

نونواها و شیرینی پزا، مدلهای عکاسی

تو شب همه دخترا به نظر قشنگ میان

گاهی وقتا یکشونو تو دیسکو بلند میکنی،

صبح باز میبینیش و مثل یه پیرزن جادوگر به نظرت میاد

شب بازی خودشو میکنه و حتی واسه اونوم مفیده

تا همه رو، همه رو کمی خوشگلتر نشون بده

Parlare in una macchina davanti a un portone
ed alle quattro e mezzo fare colazione
con i cornetti caldi e il caffelatte
e quando sorge il sole dire buonanotte
e leggere il giornale prima di tutti,
sapere in anteprima tutti i fatti belli e brutti,

حرف زدن تو یه ماشین جلوی در

و خوردن صبحونه ساعت چهار نیم صبح

با شیپوری گرم و شیرقهوه

و گفتن شب بخیر وقتی آفتاب طلوع میکنه

و خوندن روزنامه قبل از همه

از قبل فهمیدن همه اتفاقات زشت و زیبا

di notte le parole scorrono più lente
però è molto più facile parlare con la gente,
conoscere le storie, ognuna originale,
sapere che nel mondo nessuno è normale.
Ognuno avrà qualcosa che ti potrà insegnare,
gente molto diversa di ogni colore.

تو شب کلمات آهسته جاری میشن

اما حرف زدن با مردم آسون تره

دونستن داستانشون، هر کدومش اصله

فهمیدن اینکه تو دنیا هیشکی عادی نیست

هر کسی چیزی داره که میتونه بهت یاد بده

مردمی بسیار متفاوت از هر رنگ

A me piace la notte gli voglio bene
che vedo tante albe e pochissime mattine,
la notte mi ha adottato e mi ha dato un lavoro
che mi piace un sacco anzi io l'adoro.
Mi chiamo JOVANOTTI faccio il deejay,
non vado mai a dormire prima delle sei.

من شبو دوست دارم، عاشقشم

چون طلوع های زیاد و صبحهای کمی میبینم

شب منو قبول کرده و بهم یه کار داده

که خیلی دوسش دارم، واقعا عاشقشم

اسم من جوانوتیه، یه دی جی ام

هیچوقت قبل از شش صبح نمی خوابم

زندگی

زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد اندازه عشق .

زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه دستی است که می چیند .

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است .

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست .

خبر رفتن موشک به فضا ،

لمس تنهایی (( ماه )) ،

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .

زندگی  شستن یک بشقاب است .

زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است .

 زندگی  (( مجذور )) آینه است .

زندگی گل به (( توان )) ابدیت ،

زندگی (( ضرب )) زمین د رضربان دل ها،

زندگی (( هندسه )) ساده و یکسان نفس هاست

روزی به رویایت که هنوز
با منست
حسادت خواهی کرد
روزی که دیگر
هیچ نشانی از من نخواهی داشت.

ققنوس عشق

ققنوس عشقم را امروز زنده زنده به آتش کشیدم  

آری امروز تصمیم نهایم را گرفتم  

کبریت را روشن کردم به سمت ققنوس بردم  

او زنده بود  

ولی دیگرآواز نمی خواند  

او بود در کنج دل گرفته اتاقم  

او بود بدون امید به بودن  

کبریت را نزدیک کردم  

اولین پر آتش گرفت  

دومین پر خاکستر شد 

 و وجود ققنو س سراسر شعله گشت 

 او فقط نظاره گر بود  

و با چشمانی معصوم به من نگاه می کرد 

 می دانم دیگر ققنوسی نخواهم داشت 

 زیرا من اورا به آتش کشیدم  

او سوخت در جلوی چشمانم  

و هر دو فقط نظاره گر بودیم ... 

 

(بهناز)

او را از من نگیر!!!

همیشه این گونه بوده است کسی را که خیلی دوست داری زود ازدست می دهی...  

پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور می شود... 

فکر می کردی می توانی تا اخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوهها سرک می کشد در کنارش باشی. 

هنوز بعضی حرفهایت را به او نگفته بودی 

 هنوز همه ی لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی...  

همیشه این گونه بوده است.  

کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو می رود 

 وقتی به خودت می آیی که حتی ردی از او در خیابان نیست...  

فکر می کردی می توانی با او به تمام باغ ها سر بزنی و خرده های نان را به مرغابی های تنها بدهی.  

هنوز روزهای زیادی با او باید به تماشای موجها می رفتی هنوز ساعت های صمیمانه ای باید با او اشک میریختی همیشه این گونه بوده است... 

وقتی دورت پر است از نیلوفرهای پرپر خوابهای بی رویا و آینه های بی قاب وقتی از همیشه بیشتر به او محتاجی ناباورانه او را در کنارت نمیبینی... 

 فکر می کردی دست در دست او خنده کنان به ان سوی نرده های اسمان خواهی رفت ودامنت را از بوسه ونور پر خواهی کرد...  

هنوز پیراهن خوشبختی را کا مل بر تن نکرده بودی هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او زمزمه نکرده بودی...  

همیشه این گونه بوده است...  

او که برای همیشه می رود انقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش می کنی...  

از عقربه های ساعت می گریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نمی اید...  

احساس می کنی به دره ای تهی از باران و درخت سقوط کرده ای...  

احساس می کنی کلمات لال شده اند پل ها فرو ریخته اند دستها یخ کرده اند و پروانه ها سوخته اند... 

راستی اگر او هنوز نرفته است اگر هنوز باد همه ی شمعهایت را خاموش نکرده ...  

قدر تک تک نفسهایش را بدان وبه فرشته ای که می خواهد او را از زمین تو به اسمان کس دیگر ببرد بگوتو را به صدای گنجشک هاو بوی خوش ارزو ها سوگند می دهم او را از من نگیر...