این صبح، این نسیم، این سفرهی مُهیا شدهی سبز، این من و این تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... یکی شدند و یگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم.
اول فقط یک دلْدل بود. یک هوای نشستن و گفتن.
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. یک هنوز باهمِ ساده.
رفتیم و نشستیم، خواندیم و گریستیم.
بعد یکصدا شدیم. همآواز و همبُغض و همگریه، همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن.
برای یک قدمزدن رفیقانه، برای یک سلام نگفته، برای یک خلوتِ دلْخاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن ...
برای همسفر همیشهی عشق ... باران!
نمی دونم چی باید بنویسم فقط می دونم خیلی خوشحالم چون امشب عروسی یکی از بهترین دوستام بود
جفتشون و خیلی دوست دارم امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشند .
میدانم شب است
اما من خوابم نمیآید
البته دیریست که خوابم نمیآید
نپرس، نمیدانم چرا ...!
گاهی اوقات
از آن هزارههای دور
یک چیزهایی میآید
من میبینمشان، اما دیده نمیشوند
خطوطی شکسته
خطوطی عجیب
مثل فرمانِ جبرئیل به فهمِ فرشته میمانند
بعد ... من میروم به فکر
آب از آب تکان نمیخورد
اما باد میآید
سَرْ خود و بیسوال میآید
پرده را میترساند
میرود ... دور میزند از بیراهیِ خویش،
بعد مثل آدمِ غمگینی، ناامید و خسته بَر میگردد
و من هیچ پیغامی برای شبِ بلند ندارم
فقط خوابم نمیآید
مثل همین حالا
مثل همین امشب.
گاه یک ستاره
یک ستاره گاهی
میتواند حتی در کفِ یک پیالهی آب
خوابِ هزار آسمانِ آسوده ببیند!
آن وقت تو میگویی چه ...؟
میگویی یک آینه برای انعکاسِ علاقه
کافی نیست!؟
(سید علی صالحی)
از کنار من افسرده تنها تو مرو
دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو
اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان
موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو
ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز
قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو
ای قرار دل طوفانی بی ساحل من
بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو
سایه ی بخت منی از سر من پای مکش
به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو
ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک
از کنار من افسرده ی تنها تو مرو
اما مثل همیشه رفتی سفرت بی خطر ای خنجر حرف های مردم.
تو هیچ نیستی
چطور خود را شکوه پروانه می نامی؟
از کجا می آیی که می گویی الهه باران گونه ات را در آن روز گرم تابستان بوسیده است
تو باد را می فهمی؟!
پس چگونه از کبوتران نشانی شب پره را می پرسیدی؟!
کمی به من بنگر
من باور کرده بودم که خندۀ قاصدک از نگاه تو معنا یافته
اما مفهوم واژه در صدایت رنگ فراموشی گرفت
خجل نباش از دیدن اشک شکوفه های از خواب بیدار شده تمشک های وحشی
رویا ها را پوچ کردی کافی است
دست از سر گنجشک ها بردار
به خانه ات برگرد
شاید آنجا نگاهت کمی بوی باران گرفت ...
(بهناز)