از هر چه بودنِ حالای ما

آن روز
که نم‌نم باران هم می‌آمد،
اشتباهِ ما
شمارشِ یکی در میانِ حروفِ دریا بود،
ما برای نوشتنِ اسامیِ دوستانمان
کلمه کم‌آورده بودیم.


نمی‌گویم از هر چه بودنِ حالای ما
آینده هم آسوده خواهد گذشت،
اما لااقل یک حرفی بزن، چیزی بگو!
رازی که باد از شمال بیاید وُ
شنیدن از جنوبِ گریه ببارد.


پس این همان کمی آرامش بی‌جهت،
کی خواهد رسید؟!


در حیرتم اینجا
این بید سر به راه ... چرا؟
چرا این همه خسته و خاموش
از شکستنِ سرشاخه‌های بلندِ خود حرفی نمی‌زند!
آیا سکوت
همیشه سرآغازِ تمرینِ ترانه و گفت‌وگوی باران است!؟
پس تو که با فالِ سبز علف آشناتری،
بگو کی باران خواهد آمد؟

نظرات 6 + ارسال نظر
misssdandelion شنبه 8 آبان 1389 ساعت 12:04 ب.ظ

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

تو عشق منی خواهر گلم :*

بلوط شنبه 8 آبان 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام مهربون
بسیار زیبا بود عزیز

زیبا ! چرا ادامه ندادی سخن بگو
این چیست در نگاه عجیبت به من بگو
زیبا! تمام آنچه که زیباست مال تو
حتی به جای سهم من از خویشتن بگو
زیبا! تمام پنجره ها روبروی توست
اما تو رو به که ای؟ جان من بگو
این حرفها گدازه روح مذاب ماست
این لهجه من است تو با سوختن بگو
با جویبار گمشده در شوره زار عمر
باری یکی دو چشمه ز دریا شدن بگو
آه ای زبان بی ضربان با زبان برگ
شعری اگر چه زرد!برای چمن بگو
عاشق شدی غریب مسافر دلت کجاست!؟
دلتنگ کوچه های که ای!بی وطن بگو
زیبا ! چرا ادامه ندادی درخت را؟
من خواهش پرنده ام از نارون بگو

زیبا بود زیبا اندیش زیبا پسند
از حضورم خرسند و از حضورتان خرسند می شوم
(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)(گل)

مرسی دوستم خیلی زیبا بود
ممنونم از حضورت همیشه شاد باشی

نوید شنبه 8 آبان 1389 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام دوست من
پست دلنشینیه هرچند کامنتات پرحجم تره!
سربلند باشی

سلام دوستم
مرسی لطف داری آره واقعا کامنت ها پر بار تره :)
همیشه شاد باشی

مهرداد دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 11:45 ق.ظ http://nasle-sookhteh.blogsky.com

سلام
شعر زیبایی بود
ممنون می شم بهم سر بزنی
بدرود

مرسی حتما

بوف بینا دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 01:30 ب.ظ http://bufebina.blogfa.com

کاش آدم میتونست بدون کلمه حرف بزنه
مثل موسیقی
من به این حرف اعتقاد راسخ دارم


یادت باشه که به من سر نزدی!!!
حتی توی لینک های وبلاگ من هم هستی
ولی از اسم من توی وبلاگ تو خبری نیست
!!!
یادت باشه!

مرسی دوستم
برات میل زدم حتما بخون :)

مهرداد دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 01:40 ب.ظ http://nasle-sookhteh.blogsky.com

ممنون از حضورتون
امیدوارم که یک بار برای همیشه نبوده باشم

مرسی٬ شما هم همین طور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد