دُرُست است 


که بعضی وقت‌ها هنوز 


دستم به دامنِ ماه و 


سرشاخه‌های روشنِ ستاره می‌رسد، 


یا گاهی خیال می‌کنم 


اهلِ همین هوایِ بوسه و لبخندِ آینه‌ام، 


اما یادم نمی‌رود 


چطور از شکستنِ آن همه بُغضِِ بی‌سوال 


به نَم‌نَمِ همین گریه‌های گلوگیر رسیده‌ام