خوش به حال آسمون


که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ....


به کسی توجه نمی کنه ... می باره و می باره و ...


آنقدر می باره که آبی شه ، آفتابی شه !!!


کاش ...


کاش می شد مثل آسمون بود ...


کاش می شد وقتی دلت میگیره آنقدر بباری که بالاخره آفتابی شی ...


بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بود

"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟"


ملاصدرا می گوید:


خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان


اما ...


به قدر فهم تو کوچک می شود


و به قدر نیاز تو فرود می آید


و به قدر آرزوی تو گسترده می شود


و به قدر ایمان تو کارگشا می شود


یتیمان را پدر می شود و مادر


محتاجان برادری را برادر می شود


عقیمان را طفل می شود


ناامیدان را امید می شود


گمگشتگان را راه می شود


در تاریکی ماندگان را نور می شود


رزمندگان را شمشیر می شود


پیران را عصا می شود


محتاجان به عشق را عشق می شود


خداوند همه چیز می شود همه کس را...


به شرط اعتقاد


به شرط پاکی دل


به شرط طهارت روح


به شرط پرهیز از معامله با ابلیس


بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا


و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف


و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک


و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار


و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...


چنین کنید تا ببینید چگونه


بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند


در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند


و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند 


مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟


"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟"

ادامه مطلب ...

حس می کنم

حس می کنم 

که شاد اما غمگینم،

 محکم اما سستم، 

بالا اما پایینم.

 انگار که زیاد اما کمم،

 بلند اما کوتاهم، 

سخت اما آسانم. 

حس می کنم غنی اما فقیرم،

 قانع اما حریصم،

 انگار که سپید اما سیاهم.

 حس می کنم که دوست اما دشمنم،

 گرم اما سردم، 

شریک اما تنهایم،

 انگار در مقصد اما در راهم. 

حس می کنم پُرم از حرف اما خالی ام من

 من،نو اما کهنه ام...

زنده اما...

مرده ام

بوی پاییــــز می آید


بوی پاییــــز می آید
بوی دلتنگـــــی های بیشتر...
بوی دلســــردی،
بوی رویا های ندیده
بوی تو،
... ... ... بوی من؛
بوی عشق...
مستی های پنهان
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی رفتــــن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد
و همیشه استمراری بود!
بوی آرزو،
بوی تنهاییـــــــــ

مازیار فلاحی

تو که می دونستی قلبم

بی تو لحظه هاش عذابه

تو که می دونستی حالم

بی تو داغونه خرابه

پس چرا گذاشتی رفتی

مگه مهربون نبودم

مگه عاشقت نبودم

مگه همزبون نبودم

....

.....

...........

تو که می دونستی قلبم

بی تو لحظه هاش عذابه

تو که می دونستی حالم

بی تو داغونه خرابه

پس چرا گذاشتی رفتی

مگه مهربون نبودم

راستی عاشقت نبودم

مگه همزبون نبودم

...

.

...

تو که می دونستی اشکات

واسه من شگون نداره

تو که می دونستی قلبم

وقتی همزبون نداره

یه روزم دووم نداره

به خدا دووم نداره

دیگه کاری اون به کار

دل دیگرون نداره

تو که می دونستی اشکات

واسه من شگون نداره

تو که می دونستی قلبم

وقتی همزبون نداره

یه روزم دووم نداره

به خدا دووم نداره

دیگه کاری اون به کار

دل دیگرون نداره