گاهی دلت از زنانگی می گیرد
میخواهی کودک باشی
دختر بچه ای که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
............... زن که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی

کجای این شب غریبم ؟

کجای این شب غریبم ؟
کجای این کرانه ی کبود ؟
کجای این شبی که از غزل
چراغ ماه قسمتش نبود
کجای این همیشه ابریم ؟
که آسمان نشان نمی دهد
به گریه میرسم ولی سکتوت
به گریه هم امان نمی دهد
کجای این شبم که می کشد
هوای گریه ام به نا کجا
از این خرابیم که می برد
به خانه ای که نیست ای خدا
کسی نمانده پا به پای من
اگر غمی که خانه زاد توست
اگر صدای سرمه ریز من
که شعر سر به مهر یاد توست

6 تیر


آدمی هست دیگر
گاهی دلش می‌خواهد
یک نفر باشه
بگه :
دوست دارم
...بعد تو چشاش
نگاه کنی
بگی :
منم دوست دارم نازنین...


یه باره دیگه 6 تیر ، تولدم مبارک :))))

همین روزها


روز رفتن از راه می رسد


و من طوری از خیال تو گم می شوم

که انگار هرگز نبوده ام ... !

فکر می کردم...


فکر می کردم که با تو می شود عاشقی کرد و کمی دلشاد بود.

گاه مجنون بود در صحرا و گاه در میان کوه ها فرهاد بود.

فکر می کردم که با تو می شود در میان شعله ها پروانه شد

با تمام عاقلی ها می شود لحظه هائی هم کمی دیوانه شد.

فکر می کردم که با تو می شود روز های تازه ای آغاز کرد

می شود بی بال و بی پر بود و باز در هوای دیدنت پرواز کرد

فکر می کردم که با تو می شود ساده و سرزنده و سرمست بود

کودکانه گاه گاهی شعر خواند راضی از تقدیر " هرچه هست " بود

فکر می کردم که با تو می شود با زبان بوسه گاهی قصه گفت

بوسه داد و بوسه چید و در سکوت داستان هائی تهی از غصه گفت

فکر می کردم که با تو می شود از هیاهو های دنیا دور شد

بی خیال خط قرمز ها شد و در میان جور ها ناجور شد

فکر می کردم که با تو می شود لحظه هائی هم برای خویش بود

فکر می کردم ...


 ولی افسوس که کودک تو سخت دور اندیش بود.