باد می وزد
ابر می بارد و ماه
می خندد
و می تابد...

بدون تو
بدون من
همه چیز ادامه می یابد
مثل روز اول خلقت..

ولی با تو
برای من
باد یعنی پیچش عطر تو ..
ابر یعنی باران..باران یعنی پاکی..پاکی یعنی تو
ماه یعنی مهتاب..یعنی شب...رؤیا...یعنی خواب تو را دیدن

بدون تو و بدون من
دنیا یعنی دنیای همیشه

با تو و با من
دنیا یعنی یک خاطره
یعنی هر لحظه دیدار
یعنی ابدیت..


این روزها ...
 بُغضم که میگیرد ... 
سریع دلم هم می گیرد ... 
چشمانم پر اشک می شود ...
 و لبانم می لرزد ... 
آهی از سری دل تنگی از دهانم بیرون می آید ... 
و نفس عمیقی کشیده می شود ...

این روزها زود به زود دلم میگیرد ....

در شب کوچک من


در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟

در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها ، همچون انبوه عزاداران

لحظه ی باریدن را گویی منتظرند

لحظه ای و پس از آن ، هیچ

پشت این پنجره شب دارد می لرزد

و زمین دارد

باز می ماند از چرخش

پشت این پنجره یک نا معلوم

نگران من و توست

ای سراپایت سبز

دست هایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش های لب های عاشق من بسپار

باد ما را خواهد برد...


یادت هست !!!

یادت هست سیب را به من بخشیدی...

لبخند را...

عشق را...

گفتی با توبمونم...

گفتی ما که باشیم

درختمان شکوفه میکنه

شکوفه ها سیب میدن.یادت هست؟

بهار امد شکوفه امد سیب امد.

تو نیومدی.

ما نبودیم.

من نبودم پای درخت سیب تنها به انتظار موند؟؟!!

بودم؟؟؟

من اومدم...موندم...

ولی تو... بهار دوباره خواهد امد

چه باشی چه نه!!

من با درخت سیب دوباره اغاز خواهم کرد.

شکفتن را...

لمیدن را...عشق را...

نمی نویسم .....
چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی!
حرف نمی زنم ....
چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی!
نگاهت نمی کنم ......
چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی!
صدایت نمی زنم .....
زیرا اشک های من برای
تو بی فایده است!
فقط می خندم ......
چون تو در هر صورت می گویی
من دیوانه ام..